دوقلوهاهومان وهورمزددوقلوهاهومان وهورمزد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هومان و هورمزد فرشته های آسمانی

فقط برای امیرم

پسرای نازم تا چند روز دیگه دختر خاله کوچولو قدمهای نازشو باعشوه و ناز مثل فرشته ها به این دنیا میذاره و تمام خونوادرو شاد میکنه آخه تو خونواده اصلا دختر نداریم و ایشون حسابی یکی یک دونست. ولی این پستو افتخاری دارم مخصوص پسر خاله ی نازومهربونتون  میذارم،که خاله عاشق چشماش،قد و بالاش،صداش و وجودشه. پسر خاله ی مهربونتون که با عشق و محبت با شما بازی میکنه این حقو داره که یه پست و مطلب اختصاصی فقط و فقط مخصوص خودش تو وبلاگ شما داشته باشه . صدهزار بوس و هورا واسه امیر نازم    ...
25 فروردين 1393

بدون شرح

دوستان، آشنایان و تمامی اهالی محترم وبلاگی اینجانب مادر دو قلوها مفتخرم در این مطلب تعدادی عکس را به سمع و نظر شما برسانم که به اندازه کافی گویای وضعیت  میباشد ولی با این حال یه توضیحاتی هم میدم   شازده پسرا هر زمان دلشون بخواد تغییر دکراسیون به سلیقه و همکاری خودشون میدن تا کارتون ببینند     آقایون مبلو میکشونند تا زیر آیفون تا نوبتی الو بازی کنند. دیگه اسباب بازی قحطی اومده     پسریها که از خواب بیدار میشن بدون همدیگه از تخت پایین نمیان. با ناز و بوس همدیگرو بیدار میکنن.اینجا هورمزد داره هومانو بیدار میکنه   ...
21 فروردين 1393

چقدر بچه ها صبورند

پسرای قشنگم،بعضی روزها هست که مادر از صبح که از خواب بیدار میشه بدون هیچ دلیل مشخصی بی حوصلست و دوست داره با زمین و زمان بجنگه،شاید مثل همون حسیه که شما هم بعضی از روزها بد اخلاق میشید ،نمیدونم،ولی تو این روزها هیچ چیز برای من بر وقف مراد نیست و از همه چیز گله مند میشم،پسریها حتی کارهای هر روزه شماهم برام کلافه کننده میشه،شیطنت هایی که خیلی روزها باهاشون مدارا میکنم بهانه ای میشه برای دعوا کردنتون،تو این روزهاست که با کلافگی سر غذا نخوردنتون میجنگم ،وقتی صداتون میکنم برای کاری و شما اعتنا نمیکنید با تشر و تحکم میام دنبالتون و وقتی که میخوام روی تخت خوابهارو جمع وجور کنم درست همون مو...
21 فروردين 1393

سیزده بدر

وقتی از ماشین پیاده شدیم که سبزه رو به آب بندازیم هومان بغلم بود وهورمزد بغل بابایی.یه حس غریبی بهم گفت :خودت سبزه رو به آّب بنداز...بابایی رو صدا زدم و گفتم سبزه رو بده به من. اونوقت الهه ی آب را صدا زدم وخدای سزی و طراوت رو که روبان قرمزی به کمر داشت ومشتاقانه در انتظار رها شدن در آغوش آب بود را گره زدم واز ته دل به خداوندگار یکتا گفتم:خداجونم همون جور که من سبزه و آب رو به وصال هم میرسونم ،تو هم سبزی و خوشی و طراوت رو به جریان زندگی چهار نفره ما که مثل آب در گذره برسون....اون وقت سبزه رو پرت کردم تو دل آب،انگار یه لحظه الهه ی آب رو دیدم که از میون تمام سبزه هایی که داشتند رو آب شنا میکردن...
15 فروردين 1393

یک برف گرم بهاری

امسال توی تعطیلات دوستای خوب مازندرانیمون یه چند روزی مهمون ما بودند. به شما پسریها خیلی خوش گذشت.،آخه با پسر خانواده بنیامین عزیز و شیطون و دوست داشتنی خیلی جور شدید،ولی متاسفانه مادر فراموش کرد از بنیامین عکسی بگیره وتو وبلاگ بذاره ،حالا قراره ما تابستون بریم پیششون جویبار،اونجا یه چندتا عکس قشنگ از همه میگیرم ...!!!خلاصه یه روز بعد ظهر که هوا بارونی هم بود وما داشتیم چای مینوشیدیم وپنجره ها هم باز بودند،آخه خونه یه مقدار گرم بود،مامان بنیامین با تعجب به بیرون نگاه کرد و گفت:برف میباره؟؟؟؟؟؟مطمين از غیر ممکن بودن بارش برف با خنده گفتم نه بارونه ولی تا سر برگردوندم و به بیرون پنجره نگاه ...
14 فروردين 1393

سال تحویل

پسرای قشنگم الآن که دارم براتون مطلب میذارم 5دقیقست که 14فروردین شروع شده،تو این مدت وقت نداشتم که خاطرات قشنگ عیدرو قدم به قدم بنویسم،برای همین سعی میکنم تا جایی که بشه قدم به قدم پیش برم.     امسال سال تحویل ساعت 20و27دقیقه و7ثانیه روز پنج شنبه بود. طبق معمول اون دقایق آخر من وبابایی کنار سفره هفت سین دعاهامونو زمزمه میکردیم و من هیچ وقت از بابایی نمیپرسم که تو اون نماز نیمساعت آخر سال که خیلی هم از نمازهای معمولی طولانیتره وسر دعای سال تحویل از خدا چی میخواد!!!!انگار همیشه ته دلم میدونه چه دعاهایی میکنه ولی همیشه قشنگه که نپرسم همونجور که اون نمیپرسه،فقط میگه امیدوارم ...
14 فروردين 1393

heeelloooوبلاگ

            اینم یه عکس نوزادیه فندقای خوشگلم.تپله هورمزده و متعجبه هومان       مابه هورمزد میگیم تپل شیطون،چون خیله بلایه     هومان هم پیشیه چون همش در حال قهر کردنه       دوقلوهای من غیر همسانن.یعنی هیچ چیشون شکل هم نیست،چه از ظاهر چه از     اخلاق.فقط تنها وجه تشابهشون اینه که هردوتا عشق و امید و نفس من هستن.     عاشقشونم ازبی نهایت تا بی نهایت     فکر کنم قبل از اینکه از شیطنت های شما فندقها بگم ،یکی دوتا عکس قدیمی بذارم بد     نیست،آخه ما...
6 فروردين 1393

شب قبل از عید

فرشته های قشنگم فردا عیده. اینقدر این چند روز آخر کار داشتم که اصلاً وقت نشد مطلب جدیدی بنویسم.یه چندتا عکس از شما نازنینهام میذارم.اول عکس از آرایشگاه عیدتون.انشاء الله آرایشگاه دومادیتون عسلام.       بمیرم واسه پسرنازم ،هورمزد ی خییییلی گریه نکرد.ولی واسه غصه ی توی چشماش میمیرم...       هومان پیشی من تا میتونست گریه  کرد وگفت اووووه اووووه.باباش میگفت هومان جان موهات درد قیچی رو حس میکنند؟؟؟؟؟ اینم یه چندتا عکس از 4شنبه سوری خونه عزیز جون.مادر با نیروی کمکی خونه تکونی آخر سالشو تموم کرد وشب اومد پیش شما آخه شما از صبح با بابایی رفته بودید ...
6 فروردين 1393

باز بهار میشود(نوروز 1393)

باز بهار میشود ، عشق شراره میکشد،باز بهار میشود       خ دای خوب من چند ساعتی بیشتر تا تحویل سال نمونده،یه بغض     شیرین ته گلومو فشار میده ،میدونم باز هم لحظه ی تحویل سال     نمیتونم جلوی بغضمو بگیرم.ولی این اشکها شور نیست بلکه شیرینه     شیرینه. خدای مهربون خودم با تمام روسیاهیم،با تمام کفران     نعمتهایی که داشتم،با تمام......میدونم که حالا با لبخند به من نگاه     میکنی وگوش میدی وبا تمام بزرگ واریه خداییت میگی بگو بنده ی     کوچکم. پس منم میگم خدا جون خود خودم:شکرت به خاطر پسرای   ...
6 فروردين 1393
1